همیشه از تو نوشتن برای من سخت است
که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است
چگونه از تو بگویم برای این همه کور!؟
چقدر این همه دیدن برای من سخت است
خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت
که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است
به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند
به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است
نقابدار خودی را چگونه بشناسم
در این زمانه که خود را شناختن سخت است
قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید
که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است
برای پیچک احساس بی خزان سهیل
همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است
عزیز من همه جا آسمان همین رنگ است
بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است
تقدیم به کسی که دوستش دارم
ماه من
ماه من غصه نخور زندگی جزر و مد داره
دنیامون یه عالمه ،آدم خوب و بد داره
ماه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن
همه که پر ترک مث تو و من نمیشن
مجنون با انگشت روی خاک می نوشت
لیلی،لیلی... پرسیدندچه میکنی؟ گفت:
چون میسرنیست با من کام او
عشق بازی میکنم با نام او ...
شاگردی از استادش پرسید:عشق چیست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پربارترین خوشه رابیاور،
اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی
تا خوشه ای بچینی؛
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی باز گشت.
استاد پرسید:چرا پس از مدت طولانی برگشتی؟ چه آوردی؟
شاگرد با حسرت جواب داد؛ هیچ،
هر چه جلوتر می رفتم خوشه های پرپشت ترمی دیدم
و به امید پیدا کردن پر پشت ترین خوشه تا انتهای گندم زار رفتم؛
استاد گفت: عشق یعنی همین!