بچه هاي زمين شناسي پيام نور اردبيل
وبلاگ بچه های با معرفت زمین شناسی 86 پیام نور اردبیل

 

وبلاگ بچه های زمین شناسی اردبیل

همیشه از تو نوشتن برای من سخت است

که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است

                           چگونه از تو بگویم برای این همه کور!؟

                           چقدر این همه دیدن برای من سخت است

خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت

که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است

                           به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند

                           به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است

نقابدار خودی را چگونه بشناسم

در این زمانه که خود را شناختن سخت است

                           قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید

                           که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است

برای پیچک احساس بی خزان سهیل

همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است

                           عزیز من همه جا آسمان همین رنگ است

                           بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است

تقدیم به کسی که دوستش دارم
 




تاریخ: چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:تقدیم,شهر عشق,عشق,دوست داشتن,دوستی,
ارسال توسط مهندس نایب جاوید

وبلاگ بچه هاي زمين شناسي اردبيل

 

ماه من

ماه من غصه نخور زندگی جزر و مد داره

دنیامون یه عالمه ،آدم خوب و بد داره

 


ماه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن

همه که پر ترک مث  تو و من نمیشن

 



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:ماه من,گريه,خنده,عشق,دوست داشتن,همه,ما,
ارسال توسط شهرام

مجنون با انگشت روی خاک می نوشت

لیلی،لیلی... پرسیدندچه میکنی؟ گفت:

چون میسرنیست با من کام او

عشق بازی میکنم با نام او ...




ارسال توسط
پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطوني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد.
پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟".
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است".
پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت.
اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با ماشين يه گشتي بزنيم؟""اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟".
پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.".


ادامه مطلب...
ارسال توسط شهرام

شاگردی از استادش پرسید:عشق چیست؟

استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پربارترین خوشه رابیاور،

اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی

 تا خوشه ای بچینی؛

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی باز گشت.

استاد پرسید:چرا پس از مدت طولانی برگشتی؟ چه آوردی؟

شاگرد با حسرت جواب داد؛ هیچ،

هر چه جلوتر می رفتم خوشه های پرپشت ترمی دیدم

و به امید پیدا کردن پر پشت ترین خوشه تا انتهای گندم زار رفتم؛

استاد گفت: عشق یعنی همین!




ارسال توسط مهندس نایب جاوید

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد